نمی دانم چه بگویم 

این روز ها خانه هایمان بزرگتر اما صفای آنها کمتر شده،ای کاش باز هم دوباره در کنار هم در کنار کرسی پای حرف های مادربزرگ هایمان می نشستیم .ای کاش...

من از این هراسانم که چندی دیگر حتی مادر و پدر هایمان را هم نشناسیم.

آری صمیمت از میان ما رخت بسته و رفته .

شاید از چیزی ناراحت شده باشد...

شاید علتش پول باشد """پــــــــــــــــول""""

آنقدر ما زمینیان به پول دلبسته ایم که دیگر به خودمان هم رحم نمی کنیم ...

شاید هم علت چیزی دیگر باشد:

زمین علامه بر جاذیه زمین خاصیتی دیگر هم دارد : ارزسمند ترین چیز هایمان را می گیرد و به جایش به ما چند کیسه پر پول تحویل می دهد!

معامله ی خوبی است : عشق را جای نفرت؛ دوستان و رفیقان و خانواده را جای پول بگیرد.

اما در عجبم از ما آدمیان که چرا تا کنون متوجه این حیله نشده ایم؟

نمی دانم دیگر چه بگویم؟

نویسنده:خودم


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

 

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟

چه بگویم با تو ؟

دلم از سنگ که نیست

گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست

چه بگویم با تو ؟

که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست

سخت در سینه به تنگ آمده بود


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

امـشـــب شـب آخــریـه کـه مـزاحـــــم دلـــت شــدم

خـورشیــد فــردا مـــال تــو ، ببخــش کـه عــاشـقت شــدم

بـدرقــه لازم نــدارم ، مـیــرم ای عــزیــزتـریـن

نــزار بمـــونه زیـر پا ، قلبـمـو بـردار از زمـین

دوســت دارم بـرای تــو ، فـقـط یــه حــرف ســـاده بـود

غافـــل از اینـکه دل مــن ، منتـظـر اشـــاره بـود . . .


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

آنقدر فريادهايم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم بنگريد کر مي شويد...


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

مـــــــــــیان این همــــــــه "اگـــر"

تــــو چـــــــــــقدر "بایدی "

 


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

چند وقت ِ مثل این کامپیوتر ها

کمی که آزادم میگذارند

با چشمانی باز به خواب میروم

نمیدانم اگر کسی صدایم نکند

چه میشود ؟؟!!

 


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

رفـتــــم امــا ,

لحظه هایم بی تو دیگر سر نشد

حالا برگشته ام

تا دوباره آرام فریاد بزنم

نبودن هایت را ...


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

دختر دلش شکست

رفت و هرچه پنجره

رو به نور بود

بست

رفت و هرچه داشت

یعنی آن دل شکسته را

توی کیسه زباله ریخت

پشت در گذاشت

صبح روز بعد

رفتگر

لای خاکروبه ها

یک دل شکسته دید

ناگهان

توی سینه اش پرنده ای تپید

چیزی از کنار چشم های خسته اش

قطره قطره بی صدا چکید

رفتگر برای کفتر دلش

آب و  دانه برد

رفت و تکه های آن دل شکسته را به خانه برد

سالهاست

توی این محله با طلوع آفتاب

پشت هردری

یک گل شقایق است

چون که مرد رفتگر

سالهاست

که عاشق است....


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

دوست واژه است

واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است

دوست نامه است

نامه ای که از خدا رسیده است

نامه ی خدا همیشه خواندنی است

توی دفتر فرشته ها

واژه قشنگ دوست

ماندنی است

راستی دلت چقدر

آرزوی واژه های تازه داشت؟

دوست گل ات رسید

واژه را کنار واژه کاشت

واژه ها کتاب شد

دوستت همان دعای توست

آخرش دعای تو

مستجاب شد...


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : یاسی |

 

من از این فاصله ها دلگیرم                  گرچه با هرقدمش میمیرم

تو که احساس منو می فهمی                  پس ببین عاشق بی تقصیرم

سهم من از تو فقط دلتنگیست           من برای تو شدن هم دیرم

بعد تو هیچکسی مثل تو نیست              تو بمان جای تو من میمیرم


برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس